در ادامه معرفی و بررسی
ویل دورانت در ابتدای کتابش چند فصلی را به تشریح مسائل مرتبط با حقییقت وجودی انسان اختصاص داده است. او در این فصل ها که اینگونه نامگذاری شدهاند: مسئله و دین، مسئله و علم،مسئله و تاریخ،مسئله و آرمانشهر و خودکشی و عقل، به شکلی مایوسانه حقایق تلخی را بیانی جذاب و گیرا برای ما بیان میکند تا اهمیت موضوع مورد بحثش را بهتر و عمیقتر درک کینم.
بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود. کشف حقیقت، ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایى که تسلى مان مى دادند و از قیدهایى که ما را حفظ مى کردند. کشف حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چون حقیقت زیبا نیست و شایستگى آن را ندارد که با این همه شور و اشتیاق دنبال شود. حالا که به آن نگاه مى کنیم حیرت مى کنیم که چرا اینقدر براى یافتنش بى تاب بوده ایم چون هر دلیلى براى وجود داشتن را از ما گرفته است به جز لذت هاى لحظه اى و امید ناچیز فردا را.
هیچ کس حق ندارد اعتقاد بورزد، مگر آنکه شاگردىِ شک را کرده باشد.
صرفا جنگ هاى بزرگ نیستند که ما را در بدبینى فرومى برند، چه برسد به افسردگى اقتصادى این سال هاى اخیر. ما در اینجا با چیزى به مراتب عمیق تر از کاهش ثروتمان یا حتى مرگ میلیون ها انسان مواجه ایم؛ این، خانه ها و خزانه هاى ما نیستند که خالى اند، قلب” هاى ماست که خالى است. دیگر، اعتقاد داشتن به عظمت و بزرگى پایدار انسان یا قائل شدن به معنایى براى زندگى که با مرگ فسخ نشود، ناممکن به نظر مى رسد. ما به دورانى از خستگى و دلمردگى قدم مى گذاریم، شبیه آن دورانى که تشنه ى تولد مسیح بود.
ارسطو مى گوید همه چیز، بارها و بارها، کشف شده و از یاد رفته است. او به ما اطمینان خاطر مى دهد که پیشرفت، یک توهم است؛ امور انسان مانند دریاست که در سطح ِ خود هزاران حرکت و آشفتگى دارد و چنین به نظر مى رسد که به سوى جایى پیش مى رود، در حالى که در تهِ خود بالنسبه بى تغییر و آرام است. آنچه ما آن را پیشرفت مى خوانیم شاید فقط تغییرات سطحى محض باشد.
هرچیز معنوى وقتى به فروش مى رسد یا به نمایشى رنگ و وارنگ بدل مى شود، مى میرد.
بزرگترین پرسش روزگار ما، نه کمونیسم در برابر فردگرایى است و نه اروپا در برابر آمریکا و نه حتى شرق در برابر غرب؛ بزرگترین پرسش این است که آیا انسان ها مى توانند زندگى بدون خدا را تاب بیاورند؟
دین امیدهاى انسان را در جایى مستقر مى کند که معرفت هرگز نمى تواند به آن دست پیدا کند: یعنى فراسوى قبر.
شاید اختراع اندیشه یکى از خطاهاى اصلى بشر بوده است. اندیشه اول زیر پاى اخلاق را، با کنار زدن پشتوانه ها و حرمت هاى فوق طبیعى آن، خالى مى کند و آن را منفعتى اجتماعى جلوه مى دهد که براى نجات ماموران پلیس طراحى شده است و اخلاق، بدون خدا همان قدر ضعیف است که قانون راهنمایى و رانندگى، وقتى پلیس پیاده است.
انقلاب صنعتى خانه را نابود کرد و کشف داروهاى ضدآبستنى، خانواده، کهنسالان، اخلاق و شاید _به واسطه ى بى ثمرى هوش_ نسل ها را نبود مى کند. عشق، به تراکم جسمانى تجزیه و تحلیل مى شود و ازدواج هم به یک آسایش روانى موقت تبدیل مى شود که فقط کمى بالاتر از بى قیدوبندى جنسى است. دموکراسى به چنان فسادى دچار شده که فقط خدا مى داند و رویاهاى جوانى مان در مورد آرمانشهر سوسیالیستى، با این حرص و سیرى ناپذیریى که در آدم ها مى بینیم، هرروز بیشتر رنگ مى بازد. هر اختراعى قدرتمندان را قوى تر مى کند و ضعیفات را ضعیف تر. هر روال ماشینى، جاى انسان ها را مى گیرد و به ترس و وحشت از جنگ دامن مى زند. خدا که روزگارى تسلى خاطر زندگى هاى مختصرمان بود و پناهگاه ما در رنج ها و مصائبمان، ظاهرا از صحنه ناپدید شده است؛ هیچ تلسکوپى، هیچ میکروسکوپى او را کشف نمى کند. زندگى در چشم انداز فراگیرى که فلسفه است، تکثیر نامنظم اتِ انسانى بر روى زمین است، سودایى سیاره اى که باید زود چاره اى برای اندیشید؛ هیچ چیز جز شکست و مرگ یقینى نیست که خوابى که انگار بیداریى در پى ندارد.
ما با واژه هایى مانند جهان وحیات، ابدیت و نامتناهى، آغاز و انجام بازى مى کنیم. ولى ته دلمان مى دانیم که اینها فقط علامت جهل اند. ما هیچ وقت نخواهیم فهمید که آنها چه معنایى باید داشته باشند.
به واسطه ى حکمتِ قانون گذارانمان، فقط آدم هاى باهوش ممکن است از باردارى جلوگیرى کنند، درحالیکه احمق ها دستور دارند تولید مثل کنند و بر جمعیت نوع خود بیفزایند. راز فسادِ ى ما و مواد خام ماشین هاى”شهرى مان، در همین تولید مثل بى قاعده ى اراذل و اوباش نهفته است. دموکراسى از پا مى افتد چون همیشه اکثریتى از احمق ها وجود دارد.”
اگر کودک خوشبخت تر بزرگسال است به این خاطر است که بدنِ بیشتر و روح کمترى دارد و مى فهمد که طبیعت قبل از فلسفه مى آید. او براى دست ها و پاهاى خود معنایى فراتر از فایده هاى فراوان آن نمى جوید.
اگر کسى بخواهد به زندگى خود معنى ببخشد باید هدفى بزرگتر از وجود خودش و پایدارتر از زندگى خودش داشته باشد.
به نظرم نژاد انسان مرتکب دو خطاى بد در تفکرش شده است. یکى، فراموش کردن این نکته است که زندگى معنوى ما همان قدر طبیعى است که زندگى فیزیکى ما. فلاسفه چه مایل باشند و چه مایل نباشند تصدیق کنند که ما صاحب روح هستیم، بدیهى به نظر مى رسد که ما مجهز به چیزى هستیم که رویاها و ایده ها را تولید مى کند، بناى ارزش ها را مى گذارد.
من معتقدم عنصر الاهى در انسان، هر آن چیزى است که باعث مى شود زندگى اى داشته باشیم شایسته ى به یاد آوردن، بى ضرر براى دیگران، و مفید براى آنها؛ زندگى اى که بر ذخیره ى حکمت و آرامش ما مى افزاید.
زندگىِ خوب، غایتى است که باید به خاطر خودش آن را دوست داشت و از آن لذت برد.
براى بازگرداندنِ آزادى نهانىِ اندیشه و احساس به زندگى فرد، آن زندگى باید در آنِ واحد هم احترام آمیز باشد و هم شکاکانه.
کل چشم انداز زندگى را در نهایت، همچون رویایى در دل رویایى شمردن، که همچنان ممکن است مرگى ما را از آن بیدار کند؛ هیچ باورى نداشتن جز این باور که هر سنگدلى و قساوتى شر است و همه ى زندگى ها مقدس و صاحب حرمت اند؛ به این ترتیب، به نظر مى رسد که مى توان عالم اخترشناسى را در قیاس با تمرکز بر راز آگاهى، در درجه ى دوم اهمیت قرار داد، رازى که نهفته است در آن شوقى که به تنهایى زندگى را ابدى مى سازد.”
زمانى به فیلسوفى گفتم همه ى فیلسوفانِ دیگر کسب و کارشان را از دست مى دادند اگر یکى از آنها دست بر قضا حقیقت را کشف مى کرد.
ما فقط مى دانیم که نمى دانیم. آیا این اعتراف خیلى وحشتناک است؟
اینکه احساسات را نمى توان بیان کرد ضرورتا به این معنى نیست که آنها نادرست اند.
ارزش زندگى در این است که بکوشیم و آن را کمى بیشتر از آنچه اکنون مى شناسیم، بشناسیم.
انسان بدوى هیچ پرسشى نداشت که تخیلش یا حس هماهنگى اش با دنیاى پیرامونش نتواند پاسخى فورى به آنها بدهد. او خودش را با تحلیل و واکاوى خسته نمى کرد. فقط زندگى مى کرد و تجربه ى هر دقیقه براى او کافى بود.
زندگى حتى پشت دیوارهاى زندان، مى تواند فوق العاده جالب و ارزشمند باشد، به همان اندازه که براى کسانى که در بیروت زندان هستند چنین است. در اینجا همه چیز بستگى دارد به ایمانى که انسان به صحت و استوارى فلسفه ى خود دارد.
کتاب وب
آیدا سرکیسیان، معروف به آیدا شاملو، معشوقۀ احمد شاملو، آخرین و سومین همسر اوست. درخشش آیدا در آثار شاملو به وضوح دیده میشود و ما لذت شیرینی را که از خواندن شاملو میچشیم، تا حد زیادی مدیون عشق وافرش به آیداییم که در بسیاری از آثار و شعرهای شاملو موج میزند. آیدا در گردآوری و نوشتن کتاب کوچه به شاملو کمک کرد. آیدا در کتاب بام بلند هم چراغی از زندگی چهل سالهاش با شاملو و شخصیت او میگوید. آیدا شخصیتی غریب، ساکت و در سایه دارد و شاملو آیدایش را صبور و پرستار و مؤمن» میخواند.
کتاب مثل خون در رگهای من را ورقی که بزنیم به فهرستی میرسیم که بیست نامه را نشان میدهد، هر نامه اسم و تاریخ خود را دارد. اسم نامهها جذاب و هیجانانگیز است و ما را به پیشروی در کتاب، میکشاند. نامهایی مثل: آیدا، امید و شیشهی عمرم آیدا، تپشهای قلبم؛ آیدای خوب من؛ شک نداشته باش؛ آیدا، خدا و مذهب من و.
حس و حال کتاب مثل خون در رگهای من یا همان نامههای شاملو به آیدا، حس و حال عاشقی و ناز و نوازش است. احمد شاملویی که همۀ شور، شادی، لذت و هیجان دنیا را در آیدایی میبیند که قلبش را به تمامی تسخیر کردهاست. شبها اگر لم دهید و کتاب مثل خون در رگهای من را در دست بگیرید، انرژی ناب و بیمانند روح شاملو، خستگیهای روزتان را به نشاط و سرزندگی تبدیل میکند. در این روزگار که عشق معنایش را از دست داده، روایت عشقی را در کتاب مثل خون در رگهای من میخوانید که هم شیرین است و هم آموزنده. شاملویی که هرچه از آیدا میگوید، باز به آیدا میرسد و آیدایی که سکوت میکند و نمیگوید تا شاملو با هنرش او را به حرف وامیدارد. کتاب مثل خون در رگهای من نه تنها از شیرینی عشق میگوید بلکه شیوۀ عاشقی را میآموزد و شما را به فکر خواهد انداخت.
در کتاب مثل خون در رگهای من، شاملو را بیشتر میشناسید و با زوایای پنهان ذهنش آشنا میشوید؛ سیر رشد احساسی و درونی شاملو را پس از آشناییاش با آیدا در کتاب مثل خون در رگهای من میبینید و به تأثیر بیحد آیدا در خلق و خصوصیات شاملو پی خواهید برد. عشق آیدا به شیوهای خاص و عجیب، شاملو را در مسیر تکامل قرار میدهد و واژهها را به ذهنش میباراند تا شعر در او از نو و بعد از سالها جوانه بزند؛ آیدا هم بر شخصیت و روح شاملو و هم بر شعر و هنرش، تأثیرات شگرفی میگذارد که در لابهلای جملات کتاب مثل خون در رگهای من واضح است. نامهها در کتاب مثل خون در رگهای من، چنان به ما عشق و زندگی را میآموزند که خودمان از آنچه در قالب شعر و شور واژه میآموزیم، متعجب میشویم. شاملو دربارۀ خود میگوید: آثار من، خود بیوگرافی کامل است. شعر برداشتهایی از زندگی نیست، بلکه خود زندگیست». بنابراین ما در کتاب مثل خون در رگهای من، خود شاملو و اصل زندگیاش را خواهیم دید. شاملوی نقاد، جستجوگر و دغدغهمند، چنان قدم بر شناخت آیدا مینهد که در آینۀ او خود را میشناسد و میسازد؛ اینگونه است که عشقی واقعی و ابدی شکل میگیرد که با ازدواج هم رنگ نمیبازد. نثر کتاب مثل خون در رگهای من آنقدر روان و آرام است که دقیقاً بر میانۀ قلبمان مینشیند و مبهوتمان میکند.
هر نامه در کتاب مثل خون در رگهای من یا کتاب نامههای شاملو به آیدا، در خلال عشقورزی شاملو به آیدا، نکات و پیامهای ریزی را به ما منتقل میکند و برای هر مرد و زنی اصول رابطه را روشن مینماید. در نامۀ اول کتاب مثل خون در رگهای من، به یاد شعرتو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم» حافظ میافتید. در کتاب مثل خون در رگهای من؛ نامههای شاملو به آیدا، هر بار زنگ شعری در ذهنتان به صدا میآید و لبریز از شوق میگردید. همۀ ابعاد وجودی آیدا هرچند کوچک برای شاملو، کافی و بزرگ و بینهایت است و از هجرانش در کتاب مثل خون در رگهای من، قصهها میگوید. سادهترین حرفهای آیدا برای شاملو دلرباترین هستند. شاملو وقتی آیدا هست جز او را نمیبیند و وقتی نیست، جز او را نمیخواهد. اینکه شاد شدن آیدا ساده است، برای شاملو جذاب و خواستنیست و حتی اگر دردودلی از روزهای سختش با معشوق کند، از غبار اندوهی که بر قلب آیدا میافکند شرمسار میشود؛ شاملو جز شادی آیدا را نمیخواهد. پاکی و زلالی آیداست که شاملو را در خود حل کرده و شاملو بالاخره، عشق راستین زندگیش را یافتهاست. نامههایی که مینویسد، آبی است بر عطش عشق و دوری از آیدا و در نهایت کلام کتاب مثل خون در رگهای من، تکهای از قلب شاملوست، در دستان ما.
وقتی شعر و نامه در کتاب مثل خون در رگهای من، یکی میشود، ما به هیجان میآییم و شاملویی که آزادی را میستاید ما را در کتاب نامههای شاملو به آیدا به یاد شعرش برای آیدا میاندازد که میگوید: نفرتی از هرآنچه بازمان دارد از هرآنچه محصورمان کند از هرآنچه واداردمان که به دنبال بنگریم»با آمدن آیدا، شعرها هم میآیند و شاماو لحظات دوری را با رؤیابافی خانه دونفرهشان، تحملپذیر میکند. شاملو چنان اعتقاد محکمی به قدرت عشق دارد که مطمئن است تا خودشان نخواهند، هیچ چیز جلودار احساس و شادیشان نیست. شاملو میخواهد آیدا را بشناسد و کشف کند و روح خود را نیز برای آیدا عریان نماید و این میلش به شناخت و درک آیدا زیباست. حتی از کم حرفی آیدا میرنجد چرا که میخواهد با حرف و کلام آیدا، او را بیشتر بشناسد. در کتاب نامههای شاملو به آیدا میخوانیم که شاملو دوست دارد شریک زندگیش، هدف و آرمانهای شخصی داشته باشد و از ن بیهدف عاصی و فراری است. این نکتۀ مهمی است که در رابطه، هدف و مسیر شخصیمان را فراموش نکنیم و از توقعاتمان طنابی بر گردن هم نسازیم. سکوت آیدا ناامیدی را به روح شاملو میدهد و شعر را از او دور میکند، آیدا، واژه و شور و شعر در قلب و مغز شاملوست. آیدای کتاب مثل خون در رگهای من اگر نبود، خیلی از شعرهای شاملو نبود اگر شاملو، آیدای کتاب نامههای شاملو به آیدا را ندیده بود، شعر نوی فارسی، مصرعهای زیادی را کم داشت.
هر نامۀ کتاب مثل خون در رگهای من ، برای آموختن عشق، رابطه و زندگی، حرف نویی را برای گفتن دارد. شاملوی کتاب مثل خون در رگهای من، با احساسات متضاد خود درگیر است؛ از وجود آیدا شور میگیرد و از سکوتش، یأس شاملو میخواهد از حرفهای آیدا به این برسد که او به چه چیزهایی میاندیشد و چهها را بیشتر میخواهد تا برایش فراهم کند. اما آیدای کتاب مثل خون در رگهای من آرام است و صبور و ساکت. آیدا هم چیزهایی برای رنجاندن شاملو دارد و مهمترین بخش این عشق آنجاست که شاملو، آیدا را با همۀ خوبی و بدیها و عیبها و حسنش، به تمامی میپرستند. شاملو کوچکترینها را با آیدا بزرگ و بیهمتا میبیند و به دنبال بیشتر نیست. کتاب مثل خون در رگهای من، نشان میدهد: آیدا برای شاملو هر چیز و همه چیز است. او حاضر است برای آیدا از همه چیز دست بکشد؛ او از داشتن عشق آیدا، سرشار از غرور و افتخار است. شاملو به هر چیزی، حتی ثروت پشت پا میزند تا لحظاتش را با آیدا بسازد و اینجاهاست که کتاب مثل خون در رگهای من، به ما تلنگر میزند عشقی، عشق است که در طوفانها و آزمایشات و گذر زمان، پابرجا بماند. کتاب نامههای شاملو به آیدا، دید ما را به عشق، رابطه و ازدواج عوض میکند. آیدا و شاملو یکدیگر را به خاطر اصل وجودیشان دوست دارند و بس احساس عشق بر تمام هوسهایشان پیروز است و تنها خودشان و عشقشان، برایشان میماند. شاملو در کتاب مثل خون در رگهای من، عشق را، راه رسیدن به بزرگی و کمال میبیند و اعتقاد دارد: هیچ چیز دوست داشتن، کوچک نیست.
در کتاب نامههای شاملو به آیدا شاملو به عشق جز شورش از دید دیگری هم نگاه میکند. شاملو در کتاب مثل خون در رگهای من عشق را میخواهد تا با آن به سر حد انسایت و صفات انسانی برسد؛ عشق را میخواهد تا توانهایش، اراده و ایمانش را محکم کند؛ شاملو با عشقی که از آیدا میگیرد از اسارتهای دنیایی بزرگ، سبک و رها میشود. شاملو بر خاک آیدا و در پناه آیدا، ریشه میکند، جوانه میزند و شکوفه میدهد. درون پاک و زیبای آیدا، حیا و متانت او، جدای از زیباییهایش، شاملو را اسیر خود کرده. درون احمد، آیدا را و درون آیدا، احمد را بی قرار کرده و این در کتاب مثل خون در رگهای من موج میزند. شاملو در عشق و هجران، منفعل نمینشیند، از صفر شروع میکند و امیدش به عشق است که یاریاش کند. تلاشهای شاملو در همه جای کتاب نامه های شاملو به آیدا هویدا است و برای گذر از دشواریهای زندگی، میجنگد و پیش میرود. شاملو و آیدا کنار هم رشد میکنند، خود را میسازند و درک را در خود ایجاد میکنند؛ آنها کنار یکدیگرند نه بار هم و نه مانع هم. شاملو در کتاب مثل خون در رگهای من، از آیدا میخواهد هم از شادیهایش بگوید و هم از رنجهایش، میخواهد در خوشی و ناخوشی کنار آیدا باشد و پذیرای هر دو است. آیدا و شاملو در کتاب نامههای شاملو به آیدا، نشان میدهند که به هم و به قدرتهای هم ایمان دارند و احترامی که به هم میگذارند، عمر عشقشان را ابدی میکند. هیچ چیز و هیچ کس توان آن را ندارد که بین احمد و شاملو قرار گیرد یا سد عشقشان شود و این چیزیست که عشقهای امروزی کم دارند. عشقهایی که همۀ کاستیها را گردن این و آن میاندازند که خودشان اجازۀ ورود آنها به حریم عشق را صادر کردهاند و غافلند. کتاب نامههای شاملو به آیدا از این هشدارها زیاد دارد.
کتاب مثل خون در رگهای من یا همان کتاب نامههای شاملو به آیدا، به ما میآموزد که تا چه اندازه صلح و آرامش به ما نزدیکست، اگر فقط بخواهیم و آرامش را فدای هیاهوهای دنیایی نکنیم. مشکلات و سختیهای زندگی روزمره، عشق آیدا و شاملو را نه تنها نمیلرزاند بلکه قوتش میبخشد. آیدا و شاملو کنار هم با چیزهای ساده و کوچک، خوش و شادمان میشوند، درکشان از هم و نگاه به زندگی از دید هم، باعث میشود به وقتش، به هم کمک کنند و به وقتش به تنهایی هم احترام بگذارند. امنیت و حریم عشقشان مشخص است و کسی را در آن راه نمیدهند. اینهاست که کنار لذت از واژه و تعریف عشق در کتاب مثل خون در رگهای من، میآموزیم و افکارمان تحت تأثیر قرار میگیرد. آنها در کتاب نامههای شاملو به آیدا به ما میفهمانند که زندگی، گذرایی و کوتاهیاش را درک کردهاند و لحظاتشان را جز با عشق، همراه نمیکنند. حتی جایی که جامعه به شاملو فشار میآورد، عشقش را جدا نگه میدارد و با عشق قدرت میگیرد. شاملو برای آیدا قانونهای زیبا و دلنشینی میگذارد، وقتی آنها را در کتاب مثل خون در رگهای من میخوانید، افقهای بلند این زندگی مشترک شیرین را خواهید شناخت. کتاب نامههای شاملو به آیدا آموزگار شما خواهد شد در عشقورزی و ارتباط. در کتاب مثل خون در رگهای من نگیهای آیدا، مردانگی احمد را تقویت میکند.
آیدا در کتاب مثل خون در رگهای من، اعجاز زن بودنش را به رخ میکشد و شادی خانه و آشیانۀ احمد میشود تا عشقی که با شناخت ایجاد شده و در سختیها و دوریها نلرزیده، ماندگار و محکم شود. احمد دلگرم به آیداست و دل قرص و گرم، به دنیایی میارزد. یکی یکی شعرهای شاملو با خواندن کتاب مثل خون در رگهای من، پیش چشمانتان به رقص درمیآیند. شعر: بشنو آه دلی را که چون نالههای زلیخا در فراق یوسف، صدایت میزنند. ببین ذوقی را که چون شوق شاملو برای آیدا، عاشقانه تو را میسراید بگیر دستانی را که در رنج نبودنت چون دستان فرهاد پینه بسته است. مرا باور کن منی را که حتی در امید دیدنت، چون میخواران، مست و حیران میشوم به اندازۀ تمام نخواستنهایت میخواهمت نه برای امروز و نه برای فردا، بلکه برای تمام لحظههایی که جان در بدن دارم». کتاب مثل خون در رگهای من یک شعر بلند شاملو گونهای ست که به نثر درآمده است. شاملو با داشتن واژههایی که بتواند عشقش را به آیدا نشان دهد، احساس زنده بودن میکند و واژهها را عشق آیدا به شاملو میبخشد. کتاب نامههای شاملو به آیدا، تصویر عشقی بیمانند است که روحتان را تا دوردستها به پرواز درمیآورد و در بینهایت به آرامش میرساند. شاملو سود و شادی آیدا را ارجح به منافع خود میبیند و از فداکاریهای خود شادمان و راضی است. او به آیدا اطمینان و امید میبخشد و آیدا به شاملو اعتماد دارد؛ کتاب مثل خون در رگهای من، رازهای بازگو شدۀ عشقی جاودان است. شاملو اعتماد آیدا را میگیرد و آسودگی خیال را به آیدا میبخشد. کتاب نامههای شاملو به آیدا، راهنمای شما میشود در مسیر عشق و ارتباطتان. شاملو آیدا را راحت و آزاد میگذارد؛ چراکه میداند تنها انتخابی مهم است که آزاد انجام شود و تنها بلهای ارزش دارد که با تمام وجود، گفته شود. شاملو با تمام بزرگیش، برای سخنرانی در محافل، منتظر آیدا میماند؛ آیدا دلگرمی اوست. اینجاست که ظرافتها و حساسیتهای روح شاملو را در کتاب مثل خون در رگهای من میبینید.
در کتاب نامههای شاملو به آیدا میخوانیم که وقتی آیدا میآید بهار را به زمستانِ خانۀ احمد میآورد و جهنم شاملو را بهشت موعود میکند. اینجای کتاب مثل خون در رگهای من، همراه با شاملو و کلماتش، شاد و سرخوش و آسوده میشوید و نفس راحتی از رسیدن به یارش میکشید. کتاب مثل خون در رگهای من، زیبا، خواندنی و شیرین است و شما یک نفس آن را خواهید خواهند و هیچ گاه فراموشش نخواهید کرد و مانند شعر، گاهی به تکرار، صفحاتش را مرور خواهید کرد. گلهها، شکایتها، رنجشها و نامرادیها در هر عشق بزرگی حتی عشق آیدا به شاملو وجود دارد اما آنچه مهم است و کتاب مثل خون در رگهای من، به ما نشانش میدهد، اولویت یکدیگر در رابطه بودن است و حفظ ارزشهای عشق گفتگو راه حل هر مشکلی است. کلام و واژه معجزه میکند. ساختن و خوش بودن با خوب و بد هم، هنریست که کتاب نامههای شاملو به آیدا به ما نشانش میدهد؛ اینکه به یکدیگر حق خسته شدن، ناراحت شدن و اشتباه کردن بدهیم و فرصتهای جبران را از هم نگیریم، در هر ارتباطی راه گشاست.
کتاب مثل خون در رگهای من یا نامههای شاملو به آیدا را
اگر این محتوا برای شما جذاب بود و میخواهید خودتان این کتاب را بخوانید می توانید با کلیلک بر روی لینک زیر به صفحه محصول در سایت کتاب وب بروید و اطلاعات بیشتری از محصول به دست آورید.
درباره این سایت